در روز اول سال تحصيلى، خانم تامپسون معلّم کلاس پنجم دبستان وارد کلاس شد و پس از صحبت هاى اوليه، مطابق معمول به دانش آموزان گفت که همه آن ها را به يک اندازه دوست دارد و فرقى بين آنها قائل نيست. البته او دروغ مي گفت و چنين چيزى امکان نداشت. مخصوصاً اين که پسر کوچکى در رديف جلوى کلاس روى صندلى لم داده بود به نام تدى استود.............
یکروز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهیغیر تکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند بابخشیدن عشقشان را معنا می کنند.. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین » را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحملرنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند .
در آن بین ،پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان...........